خاطرم نیست هوای آنروزهای خرداد ماه هوایی بهاری بود یا گرم و تابستانی، اما دلهای ما مالامال از عطر شکوفههای بهاری بود که تو گرمابخشش بودی. آن روزیهای خردادماه که تو میآمدی و ما چه خوش بودیم از آمدنت. همان روزهایی که یاران دبستانیمان فارق از هر زنده باد و مرده باد و هراس از دردها و آسیبهای چوب الف بر سرشان بازهم یکدیگر را یاد میکردند و دست در دست هم و یک صدا، ایران، آن مرز پرگهر را فریاد میزدند. وقتی تو آمدی جملگی سبز شدیم، اینجا دیگر غریبی و غربت معنا داشت. هرچه بود پنجرههای باز بود و خاطرات تو که پس از رفتنها و رفتنها، به شوق دیدار ما، آمدنت را نوید می دادند. متانت چهره و نجابت چشمانت چقدر دلنشین و جذاب بود . مدتها بود که با متانت و نجابت و صدالبته معرفت غریبه شده بودیم.
۱۰ مرداد ۹۸ ، ۰۹:۲۵